ابراهیم بس که کلک بود، بلد بود که چطور کیسه را پاره می کند، که هیچ کس نفهمد. فقط خدا می داند ابراهیم کیسه چند نفر را پاره کرده بود. این بار صحبت از دو هزار سکه طلا بود. ابراهیم خیلی اتفاقی گیر محمود افتاد. محمود متکای گران خودش را پاره کرد تا ابراهیم را گیر بیاندازد. معلوم شد احمد که مغازه اش ته بازار کنار مغازه اکبر است، کیسه های پاره را مثل اولش می دوزد و هیچ ردی باقی نمی گذارد…


نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.