قصه ام جاماند و تنها آمدم
تو را دیده بودم؛ با چشمان پُر سوز خورشید
در فاصله ی بی میلی و عطش…
و تو که آخر آبی دریاست، چشمانت، قلبت را مدّ گرداب عشق نمودی و من با وجدان جزر، صدف هایت را به ساحل خشم رساندم؛
تو را دیده بودم، خویش را هرگز!
و من فسیل فراموش شده در زیر خروارها خاطره ام؛
اگرچه موریانه های تنفّر در رگ هایم «فراموشی» می ریزند؛
تو را دیده بودم
و ندیدن از نردبان افسوس بالا می رود و می رسد به تپه های آشنایی….
پروازهای خیال، بال های زخمی دو کبوتر را می¬نوازد و این، فرهاد احساس را بر کوه عقل چیره ساخت و این یعنی:
نشکفتن غنچه ی عشق!
تو را دیده بودم، خویش را هرگز…
و من می¬روم تا صفاهای کودکی
تا توت¬های سبد مادر بزرگ
آخر، آن جا، لای صمیمیت تَرَکهای دستی،
قصّه ام را جا گذاشته ام…!
کتاب قصه ام جاماند و تنها آمدم مجموعه اشعار خانم مرجان برونی است که توسط نشر سوشگان در سال 1397 به چاپ رسیده است و شامل تک بیت ها
دو بیتی ها ، رباعی ها ،
غزل ها ، چهارپاره ها و
اشعار آزاد این شاعر است.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.